اسیر جادوی چشم و نقابها شده ام
خمار و مست سبو و شرابها شده ام
برای وصل و تمنای دیدن رویی
به راه مانده ی صبر و شتابها شده ام
در آسمان سوی دردانه کوکبی، نالان
فریب خورده ی ناز شهابها شده ام
رخ شقایق و چشم من و دل مهتاب
میان شادی خود، مات خوابها شده ام
در آرزوی سر زلف پر خمی بودم
خراب پیچ و فریب طنابها شده ام
هنوز جای نگاهی به صورت دلدار
خراب و خیره به دیوار و قابها شده ام
خراب پرده ی آخر ز کار فرهادم
عروس حجله نشین حجابها شده ام
و باز شعر غریبی ز هجر در کار است
که اینچنین ورقی در کتابها شده ام
میان خبط و خطا و جهنمی از عشق
حریص کنج بهشت و ثوابها شده ام
گناهکاری دل را چه خوش رقم زده اند
کنون اسیر حساب و کتابها شده ام
ز اشک شمعم و هم شکل اشک بارانم
به خاک رفتم و جنس گلابها شده ام...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: